ساعت 7 و دو دقيقه‌ي صبح دوشنبه است. نيم ساعتي مي‌شود که چشم از خواب گشوده‌ام، پشت پنجره رفته و بيرون را تماشا کردم. دانه‌هاي ريزِ برف شروع به باريدن کرده‌اند. روي برف‌هاي ديروزي را مي‌پوشانند و جلوه‌اي نو به خيابان‌ها مي‌دهند. نمي‌دانم با اين همه برف، مي‌توانم سه‌شنه با دوستانم به کنسرتي که منتظرش بودم، بروم يا خير! در هر حال 


برف


برف


برف


برف است که من را آرام و شاد نگه مي‌دارد. 


27 آبان 1398 


تهران 


 


 


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خورشید طراحی و پشتیبانی سایت پویادیتا Knowledge Cottage مشاوره مالیات مشهد مبارزه با پارکینسون سایت پیشبینی فوتبال شرکت تولیدی صنعتی پزشکی توان جم PES2017 Megan